مشاعره با حرف چ
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع
بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب
که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را
امیرخسرو_دهلوی
چه خوش بی وصلت آهنگ منک بی
مرا وصل تو آرام دلک بی
ز هجرت ای بت شیرین چالاک
دمادم دست حسرت بر سرک بی
باباطاهر
چون ماه نو از حلقه به گوشان توایم
چون رود خروشنده خروشان تو ایم
چون ابر بهاریم پراکنده تو
چون زلف تو از خانه به دوشان تو ایم
رهی معیری
چاره من نمی کنی, چون کنم وکجا برم
شکوه بی نهایت و خاطر نا شکیب را
گر به دروغ هم بود, شیوه مهر ساز کن
دیده عقل بسته ام, کز تو خورم فریب را...
رهى معیرى
چه نویسم که دل از درد فراقت چه کشید؟
یا ز نادیدنت این دیده غم دیده چه دید؟
به امیدی که رسد در تو دل خام طمع
سالها دیگ هوس پخت و به آخر نرسید
سلمان ساوجی
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
خیام
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
مولانا
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
حافظ
چشمم ز غمت، به هر عقیقی که بسفت
بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
رازی، که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم به زبان حال با خلق بگفت
رودکی