مشاعره با حرف ح
حسرت مرغ اسیری کُشدم کز دامی
کرده پرواز به کنج قفسی افتاده است
طبیب اصفهانی
حال شبهای مرا
همچو منی داند و بس...
تو چه دانی که
شبِ سوختگان چون گذرد ؟
مولانا
حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
کاین پای ، لایق است که بر چشم ما رود
سعدی به در نمیکنی از سر هوای دوست
در پات لازم است که خار جفا رود
سعدی
حمامی را بگو گرت هست صواب
امشب تو بخسب و تون گرمابه متاب
تا من به سحرگهان بیایم به شتاب
از دل کنمش آتش وز دیده پر آب
مهستی گنجوی
حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست
یا خوبتر از دیدن رویت کاریست
اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی
هم پرتو تست هر کجا دلداریست
مولانا
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظـر دریغ مدار
حافظ
حلقه ی دام گرفتاری دهن وا کردنست
ماهی لب بسته را قلاب نتواند گرفت
صائب تبریزی
حق ندارم به کسی از تو شکایت بکنم
داستانی که دروغ است روایت بکنم
شکل بوییدن تو با دل من کاری کرد
که به یک شاخه گل سرخ حسادت بکنم
حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سر عقل آمده هر بنده که دیوانه توست
دل من اگر که از عشق نصیبی دارد
حضرت عشق به من لطف عجیبی دارد