مشاعره با حرف ز
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست
شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد
طالب عشقی دلی چو موم به دست آر
سنگ سیه صورت نگین نپذیرد
صورت سنگین دلی کشنده سعدیست
هر که بدین صورتش کشند نمیرد
سعدی
زلیخا همتی در عرصهی عالم نمیبینم
وگرنه جنس یوسف، کاروان در کاروان دارم
صائب تبریزی
زلیخا همتی در عرصهی عالم نمیبینم
وگرنه جنس یوسف، کاروان در کاروان دارم
صائب تبریزی
ز تف عشق تو سوزی است در دل آتش کند
هم از هوای تو دارد هوا سبکساری
برای خدمت تو آب در سجود رود
ز درد توست بر این خاک رنگ بیماری
مولانا
زلفین سیه که در بناگوش تواند
سر بر سر هم نهاده بر دوش تواند
سایند سر از ادب به پایت شب و روز
آری دو سیاه حلقه در گوش تواند
فروغی بسطامی
زان شبی که وعده دادی روز وصل
روز وشب را می شمارم روز وشب
مولانا
ز گل رویان این عالم که هستند
من آن میجویم و آنم تویی بس
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که: درمانم تویی بس
اوحدی مراغه ای
ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
که با لب تو حکایت کنم ز هر بابی
خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید
شب فراق دریغا اگر بود خوابی
خواجوی کرمانی
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
مولانا
ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد
که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا
صائب تبریزی