مشاعره با حرف پ
پیش ازین دوست بودیم از مهر
دشمن من کنون ز کین شدهای
من چنانم که پیش ازین بودم
تو ندانم چرا چنین شدهای
ننشستی چرا دمی با من
گرنه با غیر همنشین شدهای
هاتف اصفهانی
پیش ازین دوست بودیم از مهر
دشمن من کنون ز کین شدهای
من چنانم که پیش ازین بودم
تو ندانم چرا چنین شدهای
ننشستی چرا دمی با من
گرنه با غیر همنشین شدهای
#هاتف_اصفهانی
پذیرفت سه بوس از لب شیرین ما را
یک شب به فریب داشت غمگین ما را
گفتم بده آن وعدهٔ دوشین ما را
دست بزد و نکرد تمکین ما را
خاقانی
پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست
اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست
من بیمن و تو بیتو درآییم در این جو
زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست
مولانا
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
گری سربار بارم تا کی و چند
#باباطاهر
پای من در سر کوی تو به گِل رفت فرو
گر دلت سنگ نباشد گِل گیرا داری!
کشتیِ خواب به دریاچه اشکم گم شد
تو به چشم که نشینی؟ دل دریا داری!
شهریار
پیوستن دوستان به هم آسان است
دشوار بریدن است و آخر آن است
شیرینی وصل را نمیدارم دوست
از غایت تلخیی که در هجران است
وحشی بافقی
پیلان ترا رفتن بادست و تن کوه
دندان نهنگ و دل و اندیشۀ کندا
عنصری
پیش تو بسی از همه کس خوارترم من
زان روی که از جمله گرفتارترم من
روزی که نماند دگری بر سر کویت
دانی که ز اغیار وفادار ترم من
بر بی کسی من نگر و چارهٔ من کن
زان کز همه کس بی کس و بییارترم من
بیداد کنی پیشه و چون از تو کنم داد
زارم بکشی کز که ستمکار ترم من
وحشی به طبیب من بیچاره که گوید
کامروز ز دیروز بسی زارترم من
وحشی بافقی
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
شهریار